نویسنده: شهیدی صالحی

 

تستری، شهاب‌الدین ملاعبدالله فرزند محمود بن سعید مشهدی خراسانی (قرن دهم و یازدهم)، فقیه، متکلم، حکیم، ادیب و دانشمند شیعی امامی که گاه به عنوان «شهید چهارم» از او یاد می‌شود. او همروزگار شاه طهماسب اول صفوی (905-930 ق) تا شاه عباس صفوی (966-1038 ق) بوده و از توجه و تشویق شاهان و شاهزادگان صفوی برخورداری تمام داشت. در شوشتر بزاد و برای ادامه‌ی تحصیل دانشهای دینی به شیراز شد و علوم عقلی و نقلی را به نهایت کمال فراگرفت و سپس به کشورهای عربی رفت که در آنجا گروه انبوهی از دانشوران و دانش‌پژوهان به خدمتش آمدند و از حوزه‌ی درسش استفاده بردند. به ویژه افراد بسیاری از جبل عامل به محضر درس او شتافتند که بعدها از دانشمندان بلند آوازه‌ی آن سامان شدند. گاه او را «عبدالله حمامی» و گاه «عبدالله قصّاب» می‌خواندند و شاید این اشاره به اشتغال وی به این پیشه‌ها در آغاز کار باشد. تستری از بلاد عربی بازگشت و به حضور پادشاه صفوی رسید و اجازه‌ی زیارت مشهد مقدس خواست. پادشاه به او دستوری داد و تستری به مشهد رفت و برای مدتی در آنجا ماندگار شد و به درس و تحقیق و تدریس و وعظ و تبلیغ پرداخت چنان که نماز جمعه‌ی او مجمع دسته‌های انبوهی از مردمان گشت که برای شنیدن سخنرانیهای دلنشین او گرد می‌آمدند. بالا دستان و فرودستان هر دو او را دوست می‌داشتند. چون شاه عباس برای زیارت آرامگاه امام رضا (علیه‌السلام) به مشهد رفت، شهاب‌الدین تستری اجازه‌ی بار خواست و به حضور شاه رسید و اندرزهایی تقدیم داشت و گویا این اندرزگویی تا هنگامی که شاه در آنجا بود، ادامه داشت. این کار در اوایل جلوس شاه عباس بر تخت پادشاهی (ح 996 ق) بود. در سال 997 ق ازبکان بر خراسان تاختند و مشهد را به باد تاراج گرفتند. میرزابیک منشی گناباد در کتاب تاریخش به نام الروضة الصفویة داستان این ترکتازی و جریان شهادت مولی عبدالله تستری را چنین آورده است که: عبدالله خان امیر ازبکان بخارا پسرش عبدالمؤمن خان فرمانروای بلخ را به حدود خراسان فرستد (و این در جریان درگیریها و آشوبهای پیوسته‌ی منطقه از بخارا تا هرات و شورش افغانان بود). عبدالمؤمن خان پس از پیروزی بر نیروی پایداری خراسانیان، به مشهد درآمد و به قتل و غارت پرداخت. افراد او، در پیرامون حرم امام رضا خاتم المجتهدین ملاعبدالله تستری را یافتند و او را گرفتند و به نزد عبدالمؤمن خان بردند و گفتند: این پیشوای رافضیان است. عبدالمؤمن به وی امان داد و او را نزد پدرش عبدالله خان به بخارا فرستاد. مولای تستری در آنجا خود را سنّی و پیرو مذهب شافعی خواند. مردم آن سامان حنفی مذهب بودند. یک چند برآمد و علامه‌ی تستری از آنجا که دانش ژرف و گسترده‌ی او بود، بالندگی آغاز کرد و دانش فراوان او زبانزد خاص و عام گشت. پس به مجادلات مذهبی با پیشوایان دینی حنفیان پرداخت و ایشان را یکایک در جلسات پیاپی محکوم و درمانده کرد. علمای بخارا که از یک سو گرفتار حسد و کینه‌ی سخت نسبت به مقام علمی تستری بودند و از دیگر سو از عهده‌ی مقابله‌ی منطقی با او بر نمی‌آمدند، به تهمت زنی دینی روی آوردند و از این رو نزد عبدالله خان رفتند و گفتند: اگر در درستی مذهب خود گمانی ندارید، بگویید چرا جلسات مذاکره با این مرد ترتیب می‌دهید؟ اگر نیز گمانی دارید، بگویید تا تکلیف خود را با شما یکسره کنیم. عبدالله خان دید که آزاد گذاشتن علامه‌ی تستری مایه‌ی شورش عامیان می‌گردد پس دست روحانیون بخارا را در آزار تستری آزاد گذاشت و آنان نیز گروهی از عوام را بر سر او شوراندند که با کارد و خنجر به جانش افتادند و پاره‌پاره‌اش کردند. حتی بدان بسنده نکردند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند. در اجازه نامه‌هایی که علمای بزرگ شیعه برای او صادر کرده‌اند و نیز در اجازاتی که از طریق او به دیگران داده‌اند، از وی به عنوان «مولای فاضل پرهیزکار عابد شهید» و «مولای امام کامل صدرالشهداء شهاب الملة و الدین» یاد شده است. در اجازه‌ای که ابومحمد عنایت الله معروف به بایزید بسطامی دوم در سال 1004 ق برای امیر سید حسین بن حیدر کرکی صادر کرده، از علامه‌ی تستری به عنوان «فقیه بزرگ نبیه شهید» نام برده است. از این رو، می‌توان حدس زد که شهادت او میان 997-1004 ق بوده است.
منابع :
روضات الجنات، 230/4-234.
منبع مقاله :
تهیه و تنظیم: دائرةالمعارف تشیع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسه‌ی انتشارات حکمت، چاپ اول.